افشین یداللهی

«از مرگت ناراحت نمی شوم»

از مرگت
ناراحت نمی شوم!
اگر قرار باشد
پیش من
که پیش از تو رفتم
بیایی...

«افشین یداللهی»

«نگاه تو»

گاهی نگاهت
آنقدر نافذ است
که خودم را نه
دیوار پشت سرم را
در چشمت می بینم.

«افشین یداللهی»
«من عاشق چشمت شدم»

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو، نه آتشی وُ نه گِلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیش‌تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک‌های تو بود.

«افشین یداللهی»

مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم

گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجیر است؟
زخم من تشنه‌تر از شمشیر است

مستم از جام تهی، حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی

عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاری‌ست، نگو سهو شده

من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه

از من تازه مسلمان بگذر
بگذر از سر پیمان، بگذر

دین دیوانه به دین عشق تو شد
جاده‌ی شک به یقین عشق تو شد.

«افشین یداللهی»
«روزی که برای اولین بار »

روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکرِ برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سرت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
کم می آوری...

«افشین یداللهی»